خسته مرد
مگر آن دم که نباشد دِگَر از من خبری
مگر آن روز که پیدا نکند کَس،دِگر از من اثری
مگر آن لحظه که برباد رود هستی من
مگر ان تانیه ی سُست که در گیردم،نیستی من
لحظه ای نیست نگویم؛«تورا می خواهم»
نیست آن دم که نخوانم؛«تو را می خواهم»
مهربانم:
"زندگی در گذر از پیچ و خم حادثه هاست "
و در آن کوچه ی پر پیچ و خم حادثه ی زندگی ات
بانگ مردی است که او خسته ز راه،
خسته مردی است که آواز به لب می دارد
و او می خواند:«تو را می خواهم»
بیا تا اومدنت شروع یه دوستی باشه...به امید دیدیار.