...
در پیچ و خم حادثه ی تلخ و غریبم
یا رب مددی که بی نصیبم
دانم که تو دانی؛که من صادق و پاکم
ای وای خدایا،زدند اَنگ به نامم
گویند که تو بی خبری،عشق ندانی
آیا که چنین است الهی،که ندانم؟
گویند که در بازی احساس تو طفلی
آن طفل کجا و من بیچاره کجایم؟
گویند که روُ،فکر دل و یار دگر باش
من گر بروم،پا برود،ز دل نخواهم